مریخ و ایلان ماسک

ایلان ماسک

مریخ و ایلان ماسک

امروز می خواهم درباره خودم، آیزاک آسیموف، مریخ و ایلان ماسک صحبت کنم. البته فکرم بیشتر راجع به پژوهش، تفکر و مدیتیشن است. حدودا بیست سال پیش من در سن 22 سالگی در حال تحقیق روی کتاب ها و متون طب سنتی خودمان بودم. طب سنتی ما یکی از قدیمی ترین طب های مکمل دنیا است و من بخاطر اینکه یوگا و مدیتیشن کار می کردم، علاقمند بودم طب های مختلف دنیا را یاد بگیرم.

در حین خواندن طب سنتی متوجه شدم در همه کتاب ها از قسمت عناصر شروع می کنند ولی در آیورودا از قبل از عناصر شروع می کنند. این بود که احساس کردم انگار چیزی در طب سنتی ما گم شده است. در این زمینه شروع به پژوهش و جستجو کردم. شروع کردم به خواندن نسخه های خطی عجیب و غریب با خط ها و کلمات عجیب و غریب و کتاب های مرسوم موجود در بازار را کنار گذاشتم. برای کشف این که در طب سنتی خودمان تا قبل از عناصر، چه جیزی وجود داشته و فلسفه پشت عناصر چیست؟

در چند متون خطی متوجه شدم، ایرانیان باستان معتقد به طبقاتی بودن آسمان هستند و آسمان را براساس علم نجومشان بر مبنای این که خورشید در مرکز نیست؛ بلکه زمین در مرکز قرار دارد و خورشید در رده سوم است، جهان را طبقه بندی کرده اند. در واقع در طبقه هفتم شروع می کنند و آرام آرام به طبقه ششم، پنجم و همین طور پایین می آیند و به طبقه دوم که ماه است می رسند و بعد زیر ماه که طبقه اول است و عناصر در این طبقه به وجود می آیند. ( آب، باد، خاک و آتش).

خیلی برای من سنگین بود چون تا به حال با مبحثی این چنینی روبرو نشده بودم. به دو دلیل به یک استاد ادبیات مراجعه کردم: یکی این که پایان نامه اش در دوره دکترا  روی متون خطی طب سنتی بود و آشنایی به زبان عربی و فارسی داشت و خیلی از متون طب سنتی به دلیل این که به اروپا راه پیدا کنند، از طریق مسلمان ها به زبان عربی نوشته شده اند. شرح مطلب استاد ادبیات این چنین بود: بین هر طبقه از آسمان مثل زمین تا ماه یک فضای صلب، شفاف غیرقابل نفوذ وجود دارد.

پرسیدم استاد یعنی چی؟ یعنی ایرانیان قائل به این هستند که بین زمین تا ماه یک فضای شیشه ای غیرقابل نفوذ وجود دارد. طوری که ما به هیچ وجه نتوانیم از آن عبور کنیم.

فرمودند: دقیقا و در اکثر متون قدیمی این را دیدم و اعتقاد راسخ خودم هم همین است.

سعی کردم سفر به ماه را که تقریبا 30 تا 35 سال قبل از صحبت ما اتفاق افتاده بود را برای استاد توضیح دهم، که به هر حال انسان پایش را روی کره ماه گذاشته است. استاد فرمودند: این ها را قبول داری و واقعا فکر میکنی انسان می تواند پایش را روی کره ماه بگذارد؟ وقتی در همه متون نوشته شده همه چیز صلب است، پس چطور امکان پذیر است؟

کلی برای استاد مدارک و مقالات از ناسا بردم و خیلی کارها کردم و در آخر استاد گفتند: بحث را تمام کن. اگر می خواهی روی متون با هم دیگر کار کنیم با اعتقادات من کاری نداشته باش و این مطالب اشتباه را به من نشان نده. یکی دو جلسه ای که با ایشان کار کردم خیلی پکر شدم. در خودم احساس عصبانیت می کردم و انگار یک زخمی در درون من باز شده بود.

یک شب متوجه شدم این زخم چیست؟ قصه بر می گشت به کلاس سوم، چهارم و پنجم دبستان. من چهارم دبستان دو ساله شدم و فکر میکنم به خاطر اتفاقاتی که در سطور بعدی می گویم دو ساله شدم. در آن زمان من اصلا کتاب های خودمان را نمی خواندم. بزرگترین کتابی که در مدرسه از من گرفتند، انسان روح است نه جسد بود و کتاب دیگری که دستم بود کتاب هیپنوتیزم و خود هیپنوتیزم استاد کابوک و کتاب های ریزی که همیشه از من می گرفتند کتاب های آیزیک آسیموف و قصه های سفر به ژرفای آسمان و عمق زمین و غیره بود.

من با آیزیک آسیموف عجین شده بودم. وقتی که به عنوان یک پیشگام فضا و داستان های علمی تخیلی مطالبش را می خواندم، لذت می بردم و احساس میکردم حقیقت تام است. بابت آن ها کتاب می خواندم. بابت اینکه به معلم های دبستان خودم بگویم بالاخره روزی ما به فضا می رویم، کتک های خیلی سنگین می خوردم. هفته ها و روزها دم در دفتر مدرسه میماندم. به طوری که  وقتی از کنار ناظم مان رد می شدم، می گفت که چه تفکرات مزخرفی است که داری، بنشین درست را بخوان. درس آقای هاشمی را در کتاب مدنی نمی توانی جواب بدهی و راجع به این صحبت می کنی که انسان ها روزی به فضا می روند.

حالا فکر کنید، من با پیشینه ای این چنین جسورانه به جوانی پا گذاشتم و یک استادی به شدت قائل به این است که به هیچ وجه به فضا نمی شود سفر کرد و انگار تمام دردها در من زنده شده بود. در نهایت من تمام تلاشم را کردم و پیش آن استاد نرفتم. اتفاقا تمام متون طب سنتی را کار کردم . در این 17 ، 18 ساله که طب سنتی تدریس می کنم، در تمام درس ها تاکید کردم قبل از این که عناصر به وجود بیایند، حتما  فلسفه ای بوده؛ ولی هیچ وقت به صلب بودنی که توی متون بود اشاره نکردم و هر وقت کسی از من پرسید آیا می شود به فضا رفت، پاسخم مثبت بوده است.

فکر کنید الان در سن 42 -43 سالگی، دو شب پیش آن زخم ها دوباره باز شد. قصه این بود شرکتی که آقای ایلان ماسک هدایت می کند، اعلام کرده تا سال 2050 یعنی حدودا 30 سال آینده و زمانی که من حدودا 72 ساله می شوم، یک میلیون نفر در مریخ ساکن خواهند شد. این خبر از یک طرف من را خوش حال می کرد و از یک طرف یک غم و اندوه سنگینی تمام فضای وجود من را گرفته بود و این که چی می شد که در دبستان به جای خواندن درس آقای هاشمی، یک فضایی هم بود که آیزاک آسیموف را می خواندیم و فضایی پیش می آمد که شاید من هم جزء آن تیمی بودم که الان روی سفر به مریخ و ساکن شدن انسان فکر می کند.

چه اتفاقی نمی افتاد؟ هیچ اتفاقی نمی افتاد، فقط زندگی برای من خوشایندتر می شد. چون در رویاهام زندگی می کردم و رویاهام به حقیقت می پیوست. ولی اجبار این که تو نباید در رویاهایت زندگی کنی و فقط چیزی که توی کتاب است حقیقت دارد. این اجبار در جوانی هم به من تحمیل شد؛ ولی حقیقت این است که آن چیزی که واقعیت است، در هیچ کدام از کتاب ها وجود ندارد. شاید بخشی از آن ها باشد ولی همه آن نیست.

توی تک تک صفحات وقتی نگاه می کنید در مورد طب سنتی، در مورد بیماری ها، راجع به درمان می خوانید. در مورد همه چی می خوانید ولی بازهم همه این ها حقیقت محض نیستند. قسمتی از آن هستند ولی همه آن ها واقعیت نیستند. ولی اگر ذهن بالنده برای ما ساخته بشود، می توانیم این موضوع را درک کنیم. اما اگر ذهن بالنده برای ما ساخته نشود همیشه جلوی هر فکری می ایستیم و فکر می کنیم چه کسی گفته انسان ها می توانند پایشان را روی مریخ بگذارند، شما بیایید ثابت کنید که روی ماه رفتید و این ها را توی کامنت های زیر پست خبر رفتن به مریخ دیدم.

اگر آن آدمی که این حرف را کامنت گذاشته بهش فضا داده می شد و اگر توی تخیلاتش بزرگ می شد، چه اتفاقی می افتاد؟ من حدس می زنم که خودش یکی از پیشگامان بود. در واقع بحث الان ما این نیست که یک وقت نروید واکسن کرونا بزنید چون توی واکسن میکروچیپ هایی هست که می خواهند به همه عالم دستور دهند. این ها شایعات شبه علمی است و آن چیزی که واقعیت دارد روزی یک سری از آدم ها چشم هایشان به آسمان بود و برایش قصه پردازی کردند و بعد اساتید دیگری آمدند روی قصه پردازی آن ها دستگاه هایی را ساختند تا ما به ژرفای و بی کرانگی کائنات قدم بگذاریم.

توی کتابی خواندم ای کاش این قدر پول هزینه می کنند که بدانند در ماه چه خبر است و یا در کرات دیگر چه اتفاقی می افتد همین قدر پول هزینه می کردند تا بدانند در وجود انسان چه خبر است. آن کار را هم می کنند. همه آدم های باشعور و اندیشمند دنیا روی دو جنبه فکر می کنند و کار انجام می دهند. این ما هستیم که به واسطه صلب بودن و غیرقابل نفوذ بودن افکارمان نمی گذاریم این اخبار برای ما چشمک بزند.

وقتی مدیتیشن و یا تفکر تدریس می کنم، دائم به این فکر می کنم چقدر یاد دادن تفکر صحیح به آدم ها سخت است و بعد چقدر سکوت برای آدم ها غیرممکن است. از یک طرف وقتی درس تفکر و آگاهی می رسد، اعلام می کنم درس بسیار سختی برای من است و وقتی به سکوت می رسم، بازهم اعلام می کنم درس بسیار بسیار سختی برای شما است. نه خوب می توانیم تفکر کنیم و نه خوب می توانیم سکوت کنیم. دلیلش عدم پرورش است.

و سوال مهم من: تا کی قرار است پرورش پیدا نکنیم؟ تا کی قرار است هر چیزی را می بینیم حتما قبول کنیم؟ تا کی قرار است چارچوب صلب فکری داشته باشیم؟ تا کی قرار است هر چیزی را که وجود دارد انکار کنیم ؟

الان بعد از چهل سالگی احساس می کنم، مرگ می تواند خیلی راحت اتفاق بیافتد و من ممکن است هیچ وقت فضای گشایشی خوبی توی ذهنم نتوانم ایجاد کنم. چون انگار زمان نیست و خیلی زود ممکن است دیر شود. واقعا ممکن است خیلی زود دیر شود.

چند شب پیش وقتی فکر کردم، موضوعی که می خواهم با شما درمیان بگذارم در مورد دبستانم مال سی و اندی سال پیش است خودم باورم نمی شد که زمان مثل برق و باد می گذرد. به دنبال تفکر سالم بروید. به دنبال سکوت بروید. به دنبال معنای پشت هر چیزی که توی طبیعت است بروید. شاید به واسطه آن دریچه هایی از آگاهی به روی ما باز شود. همیشه آن چیزی که توی مقالات و کتاب ها است، همه حقیقت نیست. بخشی از حقیقت است و ما با گسترش آگاهی و شکل تفکر درست می توانیم، حلقه های گمشده آگاهی را به هم متصل کنیم.

مطالب زیر را حتما مطالعه کنید

3 دیدگاه

به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.

دیدگاهتان را بنویسید